3: با جریان هم مسیر شوید.

زندگی مجموعه ای از تغییرات طبیعی و غیرمنتظره است. در برابر آن مقاومت نکنید چون باعث ناراحتی شما می‌شود. اجا زه دهید واقعیت اتفاق بیفتد. اجازه دهید اتفاقات در مسیر طبیعی خود اتفاق بیفتد.

مهم نیست ما چه برنامه ریزی برای زندگی مان انجام می‌دهیم یا چه عادت‌های خوبی داریم همیشه چیزهایی وجود دارند که ما نمی‌توانیم آن‌ها را کنترل کنیم و اگر اجازه دهیم این چیزها می‌توانند منبع عظیم عصبانیت و ناامیدی شوند. راه حل ساده: یاد بگیرید که خود را با جریان همراه سازید. به طور مثال اجازه دهید بگوییم شما یک برنامه روزانه کاملاً آرام را طراحی کرده‌اید شما برنامه ریزی کرده‌اید که چیزهایی را که برایتان آرامش و شادمانی می‌آورند انجام دهید و ناگهان یک لوله آب در حمامتان منفجر می‌شود. و شما یک روز پراسترس را برای تمیز کردن و تعمیر لوله می‌گذرانید. عصبانی می‌شوید ناامید می‌شوید چون نتوانسته‌اید برنامه روزانه‌تان را انجام دهید. و همه ی این تغییرات به شما استرس وارد کرده‌اند. روز شما خراب شده است چون شما از بقیه آن ناامید شده‌اید. این بهترین روش برای اداره کردن امور نیست. آیا هست؟ و اگر با خودمان صادق باشیم بسیاری از ما مشکلاتی شبیه این را داریم. با اتفاقاتی که چیزهایی را که ما دوست داریم به هم می‌زنند با مردمی که تغییر می‌دهند چیزی که ما همیشه انجام داده‌ایم با زندگی وقتی در مسیری است که ما دوست نداریم، باید هم مسیر شد.

خود را به مسیر سپردن یعنی چه؟ با جریان زندگی همراه شدن، پذیرفتن تغییرات بدون عصبانیت و ناامیدی، پذیرفتن چیزی که زندگی به شما می‌دهد به جای تلاش کردن برای اینکه زندگی را به شکلی درآورید که شما می‌خواهید.

چه چیزی شما را مجبور می‌کند اینگونه روی زندگی تمرکز کنید. این یک واقعیت است که مهم نیست ما چقدر تلاش می‌کنیم که محیط مان را به کنترل درآوریم. بنابراین ما ممکن است روی چیزی که مهم است تمرکز کنیم آشفتگی و گیجی بوجود خواهد آمد چون محیط اطراف ما به طور مستمر تغییر می‌کند و ما نمی‌توانیم آن را کاملاً کنترل کنیم. بنابراین باید این واقعیت را بپذیریم و روی تغییرات محیط اطرافمان تمرکز کنیم. اینجا یک سری روش‌ها هست:

1- درک کنید که شما نمی‌توانید هر چیزی را کنترل کنید.

من فکر می‌کنم ما در هر سطحی این را می دانیم اما آنطور که فکر می‌کنیم و عمل می‌کنیم و احساس می‌کنیم در بسیاری از موارد با این واقعیت اساسی تناقض دارد. ما عالم را کنترل نمی‌کنیم و هنوز به نظر می‌رسد که آرزو می‌کنیم ما می‌توانستیم. این افکار واهی کاری نمی‌کنند. شما نمی‌توانید حتی چیزهایی که در منطقه نفوذ کوچک شما هستند را کنترل کنید. شما می‌توانید روی چیزهایی تأثیر بگذارید اما بسیاری از چیزها واقعاً از کنترلتان خارج هستند.

در مثال بالا شما می‌توانستید برنامه‌های روتین روزانه‌تان را کنترل کنید اما همیشه چیزهایی وجود خواهند داشت که به طور غیرمنتظره اتفاق می افتند. (مریضی یک نفر، تصادف، تلفنی که پنج صبح زنگ می زند و خیلی چیزها را به هم میزند.) و باعث می‌شوند شما برنامه روزانه‌تان را به هم بزنید. گام اول درک این است که این چیزها رخ می‌دهند. ممکن نیست رخ ندهند. چیزهایی وجود دارند که ما نمی‌توانیم کنترل کنیم و روی هر جنبه زندگی مان تأثیر می‌گذارند و ما باید باید باید آن‌ها را بپذیریم و یا به طور پیوسته ناامید و مضطرب باشیم.

2- آگاه باشید.

شما نمی‌توانید چیزهایی را در ذهنتان تغییر دهید اگر به آن‌ها آگاه نباشید. شما مجبورید مشاهده گر افکارتان باشید. خودآزمونگر. آگاه باشید به اینکه شما غمگین می‌شوید بنابراین شما می‌توانید کارهایی را برای آن انجام دهید. مثلاً یک دفتر یادداشت کوچک برای ثبت علامت‌ها برای یک هفته به شما کمک خواهد کرد. هر زمان که غمگین می‌شوید یک علامت کوچک بگذارید. همین و بس. علامت‌ها را نگهدارید و به زودی به خاطر این عمل کوچک شما از عصبانیت و ناامیدی‌تان بیشتر آگاه می‌شوید.

3- نفس بکشید.

وقتی شما احساس می‌کنید عصبانی یا ناامید شده‌اید یک نفس عمیق بکشید. چندتا. این یک گام مهم است که به شما اجازه می‌دهد آرام شوید و بقیه چیزهای زیر را انجام دهید. این را با خودتان تمرین کنید. اینگونه یک راه طولانی را پیموده‌اید.

4- چشم انداز داشته باشید.

اگر شما به خاطر اتفاقاتی که افتاده است عصبانی شده‌اید. مثلاً ماشینتان خراب شده یا بچه‌تان چیزی را که شما ساخته‌اید خراب کرده است نفس عمیق بکشید و یک گام به عقب برگردید. اجازه دهید از دور به مساله نگاه کنید. زمانی که شما بالاتر از زندگیتان قرار می‌گیرید. هرچه رخ می‌دهد به نظر نمی‌رسد مهم باشد. از یک هفته قبل تا حالا از یکسال قبل تا حالا. این اتفاقات یک ذره مهم نیستند پس چرا درباره آن غمگین شوید. اجازه دهید این نیز بگذرد. و بعدها می‌فهمید آن اصلاً یک مشکل بزرگ نبوده است.

5- تمرین کنید.

مهم است اینکه درک کنید وقتی شما مهارتی را یاد می‌گیرید ممکن است در آغاز خوب نباشید در واقع چه کسی خوب است وقتی در آغاز نوشتن، خواندن یا رانندگی کردن است؟ هیچ کس. من می دانم. مهارت با تمرین به دست می‌آید. بنابراین وقتی شما در آغاز یادگیری مهارت خود را به جریان سپردن هستید، آشفته می‌شوید سکندری می‌خورید و می افتید ایرادی ندارد این قسمتی از پروژه یادگیری است تمرین را ادامه دهید موفق خواهید شد.

6- بخندید.

این به شما کمک می‌کند به جای اضطراب و ناامیدی اتفاقات را به‌عنوان سرگرمی و طنز نگاه کنید. ماشین در وسط ترافیک خراب شده و من شماره تلفن و زاپاس ندارم. می‌خندم به ناتوانایی‌ام به این وضعیت مضحک. آدم نیاز دارد به یک مقدار مشخص خود را از وضعیتی که هست جدا کند. چون شما می‌توانید به موقعیتی که بالاتر از آن قرار گرفته‌اید و داخل آن نیستید بخندید و این جدا شدن از وضعیت‌ها اتفاق خوبی است. اگر شما یاد بگیرید که به اتفاقات بخندید شما راه زیادی را پیموده‌اید. تلاش کنید بخندید حتی اگر فکر می‌کنید چیز خنده داری نیست چون ممکن است خنده دار بشود.

7- درک کنید که شما نمی‌توانید دیگران را کنترل کنید.

این یک چالش بزرگ است ما از افراد دیگر ناامید می‌شویم زیرا آن‌ها مطابق میل ما عمل نمی‌کنند بچه‌هایمان، همسرمان یا افراد دیگر: همکارمان یا رییس مان، مادرمان یا بهترین دوستمان. ما باید درک کنیم که آن‌ها طبق شخصیت خودشان عمل می‌کنند طبق چیزی که احساس می‌کنند درست است. آن‌ها نمی‌خواهند چیزی را که ما همیشه می‌خواهیم انجام دهند و ما مجبور هستیم که بپذیریم، بپذیریم که نمی‌توانیم دیگران را کنترل کنیم بپذیریم آن‌ها را به خاطر چیزی که هستند بپذیریم چیزی که انجام می‌دهند. ساده نیست اما با تمرین می‌شود.

8- تغییر و ناکامل بودن را بپذیرید.

وقتی ما چیزهایی را به شکلی که دوست داریم به دست می‌آوریم معمولاً نمی‌خواهیم آن‌ها تغییر کنند. این یک واقعیت زندگی است. ما نمی‌توانیم چیزها را به شکلی که ما می‌خواهیم نگه داریم به جای آن بهتر است که یاد بگیریم چیزها را به همان شکل که هستند بپذیریم. بپذیریم که جهان به طور پیوسته تغییر می‌کند و ما قسمتی از این تغییر هستیم همچنین به جای خواستن اینکه چیزها کامل باشند (و چه چیزی واقعاً کامل است) باید بپذیریم آن‌ها هرگز کامل نیستند.

9- از زندگی به‌عنوان جریانی از تغییر، بی نظمی و زیبایی لذت ببرید.

به خاطر بیاورید وقتی که ما در پاراگراف بالا پرسیدیم چه چیزی کامل است؟ آن در واقع یک سؤال جالب است. آیا کامل یعنی زندگی یا جهان ایده آل که ما در سرمان داریم؟ آیا ما یک ایده آل داریم که تلاش می‌کنیم جهان را مطابق آن بسازیم؟

آن هرگز اتفاق نمی‌افتد. به جای آن تلاش کنیم جهان را به‌عنوان یک چیز کامل از چیزی که هست ببینیم. آشفته، بی نظم، دردآور، غمگین، کثیف…و کاملاً عالی. جهان هر آن چه که هست زیباست. به همین شکلی که هست، زندگی یک چیز ایستا نیست، جریانی است از تغییر، هرگز یکنواخت نیست. همیشه آشفته تر و بی نظم تر، همیشه زیبا. در هر چیزی در اطراف ما زیبایی وجود دارد اگر ما به شکل دقیق و کامل در آن نگاه کنیم. یک مسافر خوب برنامه قطعی و ثابت ندارد و هدف در رسیدن نیست.